گزیده سخنان امیرالمؤمنین(ع)
تبيان فهرج
کانون فرهنگی مذهبی شهید کاظم حسینی مسجد موسی ابن جعفر

گزیده سخنان امیرالمؤمنین(ع)

 

گزیده سخنان امیرالمؤمنین(ع)[492]

نویسندۀ مشهور مسیحی، استاد امین نخله خطاب به شخصی که از وی درخواست کرده بود که گزیده ای از کتاب نهج البلاغه برایش تهیه کند نوشت: «از من خواسته ای که کلماتی از گفتار حضرت علی(ع) را انتخاب کنم تا آن را در کتابی منتشر سازی. من با مسرت کتاب با عظمت نهج البلاعه را ورق زدم. به خدا نمی دانم چگونه از میان کلمات علی (ع) مطالبی را انتخاب کنم. حتی نمی دانم چگونه کلمه ای را از کلمه دیگر جدا سازم. این کار درست مثل این است که دانه یاقوتی را از کنار دانه یاقوت دیگر بردارم. سرانجام من این کار را کردم، در حالی که دستم یاقوتهای درخشنده را پس و پیش می کرد و دیدگانم از تابش نور آنها خیره می شد. به یاد داشته باش که این کلمات فقط پرتوهایی از نور بلاغت کلام امام علی (ع) است». هم او می گوید: «هر گاه کسی بخواهد بیماری روح و روان خود را درمان کند، باید به گفتار امام علی(ع) در نهج البلاغه روی آورد و راه و روش زندگی را در پرتو این کتاب ارزشمند بیاموزد».

 

از خطبه های آن حضرت: «هر چیز برابر او فرو افتاده و خوار است، و همه بدو ایستاده و برقرار. بی نیازیِ هر تهیدست است و عزّت هر خوار. نیروی هر ناتوان، و پناه هراندوهبار. هر که سخن گوید، سخن او شنود؛ و هر که خاموش باشد نهان او داند. هر که زنده باشد روزی اش با اوست و هرکه بمیرد بازگشتش بدوست...

پاک خدایا، چه بزرگ است آنچه می بینم از خلقت تو، و چه خُرد است بزرگی آن در کنار قدرت تو، و چه با عظمت است آنچه می بینم از ملکوت تو، و چه ناچیز است برابر آنچه بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگیر است نعمت تو در این جهان، و چه اندک است در کنار نعمت های آن جهان.

ازاین خطبه است:   خانه ای آفریدی[493]و خوانی گستردی؛ نوشیدنی و خوردنی و جفتها و خدمتکاران در آن فراهم آوردی، و کاخها و نهرهای روان و کشتزارها و میوه های فراوان. سپس دعوت کننده (پیامبران) فرستادی تا بندگانت را بدان خانه بخواند(خانه ای که به آسایش درآن بماند). نه دعوت کننده را پاسخ گفتند و نه آنچه را ترغیب کردی پذیرفتند و نه بدانچه تشویقشان کردی آرزومند شدند. مُرداری را پذیره[494]گردیدند و به خوردنِ آن رسوایی به خود خریدند و در دوستیِ آن با هم به سازش گراییدند؛ و هر که عاشق چیزی شود، دیده اش را کور سازد و دلش را رنجور سازد. پس به دیدة بیمار بنگرد و به گوش بیمار بشنود. خواهشهای جسمانی پردة خِردش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانیده، جان او شیفتة دنیاست و او بندة آن است و به سوی هر كه چیزی از دنیا در دست دارد، نگران است. هر جا که دنیا برگردد، در پی آن رود، و هر جا روی آرد، روی بدانجا كند. نه به گفتة بازدارنده از سوی خدا خود را بازدارد و نه پند آن کس را که از سوی او پند دهد در گوش آرد؛ حالی که فریفتگان دنیا را می بیند که دستگیرند و در چنگال مرگ اسیر. نه جای درگذشت از خطا و نه راه بازگشت به دنیا. چگونه بر آنان فرود آمد آنچه نمی دانستند[495]و چگونه فراق دنیا را دیدند و از آن ایمن نشستند. و به آخرت درآمدند و از آنچه بیمشان می دادند نرستند. آنچه به آنان فرودآمد وصف ناشدنی است؛ از فراهم آمدن سختیِ مردن، و بر دنیای از دست شده دریغ خوردن، اندام ها از آن سختی سُست و از اختیار برون؛ و رنگهاشان از بیم مرگ دگرگون. پس مرگ بیشتر به درون تنشان روی آرد، تا آن که به سخن گفتنشان نگذارد؛ و او میان کسانش به چشم می بیند و به گوش می شنود. با عقلِ درست و خِرَد بر جا می اندیشد که عمرش را در چه تباه کرده و روزگارش را در چه کار به سر آورده. به یاد مال هایی افتد که فراهم کرد و ننگریست که از حلال و یا از حرام به دست آورد. از هر جای گرفت که توانست و حلال آن را از شُبهه ناک ندانست. بار گِرد کردن آن مالش در گردن و هنگام جدایی و ترک آن کردن؛ مانده برای وارثان تا خوش زِیَند و بهره گیرند از آن. برای جز او گوارا و نوش؛ و او را سنگینیِ بار گرد آوردن بر دوش. خود سخت در گروِ آن مانده(و دیگری بدان کام دل رانده)؛ دست پشیمانی می خاید از آنچه به هنگام مرگ بدو رخ نماید، و آن را که در زندگانی خواستار بود، اکنون ناخواهان؛ و کمتر آن را که حسرتش می خورد و رشک آن می برد آرزوکنان. پس مرگ پیوسته در تن او پیش رانَد تا زبانش چون گوش از كار باز مانَد. پس میان كسان خود خاموش بیفتد. نه زبانش سخنی گوید، نه گوشش چیزی شنود. نگاه خود را از چهرة این به رخ آن می افکند. گردش زبانشان را می بیند، اما نمی شنود که سخن آنان چیست و دربارة کیست. سپس مرگ بیشتر بدو روی آرد و چشم او را چون گوشش از کار باز دارد و جان از تنش برون رود و مُرداری میان کسان خود شود*. آنان در کنارش ترسان و از نزدیک شدن بدو گریزان. نه با نوحه گری هم آواز و نه با کسی که او را خوانَد دمساز.سپس او را به نقطه ای از زمین برند و در سپارند؛ و با کرده اش واگذارند و دیده از دیدار او بردارند؛ تا آن که موعد نهاده سر رسد و قضای الهی در رسد[496]و آخرِ آفریدگان به آغاز آن پیوندد(و مرگ تومار همه را بربندد). آسمان را بشکافد و بخماند و زمین را بجنباند و سخت بلرزاند. کوهها را از بن برکَنَد چنان که از هیبت جلال و بیم سطوت او برخی به برخی زند و آنچه در زمین است برون آرَد و از پسِ کُهنگی تازه شان گرداند و پس از پراکندگی فراهم شان کند و برای آنچه خواهد از هم جداشان دارد. از کردارهای پنهان و کارهای کرده در نهان، و آنان را دو گروه سازد: بر گروهی نعمت بخشیده، و گروه دیگر را در عتاب کشیده.

اما طاعت پیشگان؛ پاداش آنان را جوار خود ارزانی دارد و در خانة خویش جاودانی. جایی که فرودآمدگان از آن رخت برنبندند و دگرگون حال نگردند. نه بیم آنان را فرا گیرد و نه بیماری بدانها روی آورد. نه خطری شان پیش آید و نه سفری شان را از جای برکَند.

اما نافرمانان؛ آنان را در بدترین جای فرود آرد. دستهایشان را با غُل در گردن درآرد. و پیشانی هایشان را تا به قدم ها فرودارد، و بر آنان بپوشاند جامة قطران و پاره آتش های سوزان.[497]در عذابی که سخت در گُداز است و خانه ای درِ آن به روی ساکنانش فراز. در آتشی زبانه زن و غرّنده، با زبانه ای سوزان و آوایی ترساننده. باشندة آن رخت نتواند بست و اسیر آن با سربَها[498]نتواند رَست و قیدهای آن را نتوان شکست. نه (ماندن) را مدتی است که سر رسد و نه مردم را اجلی تا در رسد.

از این خطبه است در ذکر پیامبر(ص):دنیا را خوار دید و کوچکش شمرد، سبکش گرفت و هیچش به حساب آورد، و دانست که خدا دنیا را از او گرفت چون چنین خواسته بود، و دیگری را ارزانی داشت چون حقیر می بود. پس به دل از آن روی برگرداند و یادش را در خاطر خویش میراند و دوست داشت که زینت دنیا از دیده اش نهان شود تا از آن رختی گرانبها نگزیند و امید ماندن در آن به دلش ننشیند. رسالت پروردگار را چنان رساند که برای کسی جای عذر نماند، و امّت خود را اندرز گفت و ترساند، و مژدة بهشت شان داد و بدان خواند.ما درخت نبوّتیم و فرودآمدنگاه رسالت و جای آمد و شدِ فرشتگان رحمت و کانهای دانش و چشمه سارهای بینش. یاور و دوست ما، امید رحمت می برد، و دشمن و کینه جوی ما، انتظار قهر و سطوت».[499]

* حضرت می فرماید:«اگر شما می دیدید آنچه مردگان شما هنگام جان دادن می بینند، به اضطراب و لرزۀ شدید می افتادید و می ترسیدید و گوش شما شنوا می شد. آنگاه ندای اطاعت شما بر می خواست. اما بر شما پوشیده است آنچه آنان می بینند. اما نزدیک است که این پرده ها برای شما نیز فرو افتد...»-نهج البلاغه؛ خطبۀ20.«منزلگاه آخرین پیشاپیش شماست، و مرگ سرودخوانان در پس. سبکبار باشید تا زودتر برسید، که پیش رفتگان را بداشته اند و در انتظار رسیدن شما نگاه داشته اند»- خطبۀ 21. در حدیثی از پیامبر(ص) نقل است که پس از مرگ، روح انسان بر فراز جسد قرار می گیرد. و می گوید:«ای بستگان من، لاتغرنّکم الحیات الدّنیا کما غرّت بی...زندگی دنیا شما را نفریبد همچنان که مرا فریفت».

و چون از صفین باز می گشت، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود:«ای آرمیدگان خانه های هراسناک و محله های تهی و گورهای تاریک، و ای غنودگان در خاک، ای بی کسان، ای تنها خفتگان، ای وحشت زدگان، شما پیش از ما رفتید و ما پیِ شماییم و به شما رسندگان. اما خانه ها؛ در آنها آرمیدند. اما زنان؛ به زنی شان گزیدند. اما مالها؛ بخش گردیدند. خبر ما جز این نیست. خبری که نزد شماست چیست؟ سپس به یاران خود نگریست و فرمود:اگر آنان را رخصت سخن گفتن بود، هر آینه می گفتند: بهترین توشه ها پرهیزگاریست».

و فرمود:«مردم، خواستة دنیا خرده گیاهی است خشکِ وبا آلود که از آن چراگاه دوری تان باید نمود. دل از آن کندن خوش تر تا به آرام رخت در آن گشادن، و روزیِ یک روزه برداشتن پاکیزه تر تا ثروت آن را روی هم نهادن. آن که از آن بسیار برداشت به فقر محکوم است[500]و آن که خود را بی نیاز(از آن) انگاشت با آسایش مقرون. آن را که زیور دنیا خوش نماید، کوری اش از پی در آید. و آن که خود را شیفتة دنیا دارد، دنیا درون وی را از اندوه بیَنبارد؛ اندوه ها در دانۀ دل او رقصان. اندوهیش سرگرم کند و اندوهی نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه ای بمیرد. رگهایش بریده، نیست کردنش بر خدا آسان و افکندش(درگور) به عهدة برادران».

پس از قبول خلافت:   «به خدا، اگر شب را روی اشتر خار مانم بیدار، و از این سو بدان سویم کِشند در طوقهای آهنین گرفتار، خوش تر دارم تا روز رستاخیز بر خدا و رسول(ص) در آیم، بر یکی از بندگان ستمکار، یا اندک چیزی را گرفته باشم به ناسزاوار. و چگونه بر کسی ستم کنم به خاطر نفسی که به کهنگی و فرسودگی شتابان است و زمان ماندنش در خاک دراز و فراوان. به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا مَنی از گندم شما بدو دهم، و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده گویی بر چهره هایشان نیل کشیده، و پی در پی مرا دیدار کرد و گفتة خود را تکرار و گوش به گفته اش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم، و در پی او افتادم، و راه خود را به یک سو نهادم. پس آهنی برای او گداختم و به تنش نزدیک ساختم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد. او را گفتم: نوحه گران بر تو بگریند گریستن مادر به داغ فرزند. از آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشی می کشانی که خدای جبّارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش(خشم کردگار). و شگفت تر از آن این که شب هنگام کسی ما را دیدار کرد و ظرفی سرپوشیده آورد(درونش حلوایی) سرشته، چنانش ناخوش داشتم که گویی آب دهان مار بدان آمیخته یا زهر مار بر آن ریخته. گفتم: صله است یا زکات، یا برای رضای خداست که گرفتن صدقه بر ما نارواست؟* گفت: نه این است و نه آن، بلکه ارمغان است. گفتم: مادر بر تو بگرید، آمده ای مرا از راه دین خدا بگردانی یا خِرد آشفته ای یا جنّ زده، یا به بیهوده سخن میرانی؟ به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند تاخدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می خاید و طعمة خود می نماید. علی را چه کار با نعمتی که نپاید و لذتی که به سر آید؟ پناه می بریم به خدا از خفتن عقل و زشتی لغزشها و از او یاری می خواهیم».[501]

*امام حسین(ع) فرمود: «(در کودکی) در خدمت رسول خدا(ص) نشسته بودم. مقداری خرما برای پیامبر(ص) آوردند. من دانه ای از آن را برداشتم تا بخورم، پیامبر(ص) فوراً آن را از دست من گرفت و بر روی دیگر خرماها انداخت و تذکر داد:«همانا خاندان محمد، صدقه بر آنان حلال نیست»- انساب الاشراف؛ ج3.

نامۀ آن حضرت به معاویه:[502]چه خواهی کرد اگر این جامه های رنگین که پوشیده ای به کنار شود(و آنچه درون توست آشکار)؟ از دنیایی که خود را زیبا نمایانده و با خوشیهایش فریبانده. تو را خواند و پاسخش دادی، و کشاند و در پی او افتادی، و فرمان داد و گردن نهادی؛ و همانا به زودی بازدارنده ای تو را باز ایستانَد چنان که هیچ سپریت از او نرهاند. پس از این کار دست باز دار و برگِ(روز) حساب فراهم آر و آماده باش چیزی را که به سر وقت تو آید[503]و مشنو از گمراهان آن را که نشاید، و گر نکنی تو را بیاگاهانم، و از غفلتی که در آن به سر می بری واقفت گردانم. همانا تو ناز پرورده ای هستی که شیطانت در بند خود کشیده و به آرزوی خویش رسیده و چون جان و خون در تو دمیده.معاویه! از کی شما زمامداران رعیت و فرماندهان امّت بوده اید؟ نه پیشینه ای در دین دارید و نه شرفی مهین از زمان پیشین، و پناه بر خدا از گرفتاری به شقاوت دیرین. تو را می ترسانم از این که سرسختانه در فریب آرزوهای درون باشی و در آشکارا و نهان دوگون.خواهان جنگی؟ پس مردم را به یکسو بگذار و خود رو به من آر و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار تا بدانی پردة تاریک بر دل کدام یک از ما کشیده است و دیدة چه کس پوشیده. من ابوالحسنم، قاتل جدّ و دایی و برادر تو که روز بدر بر آنان دست یافتم و سر آنان را شکافتم. آن شمشیر را همراه دارم و با همان دل از دشمنم دمار برآرم. دین خود را ترک نگفته ام و پیامبری تازه را نپذیرفته. من همان راهی را می روم که شما به اختیارش وانهادید و در آن به ناخشنودی پا نهادید. پنداری خون عثمان را می خواهی، تو میدانی عثمان را چه کسانی کشتند. خواهان خون اویی؟ از آنان بخواه! می بینم که چون جنگ دندان به تو فرو بَرَد به فریاد آیی و چون شتران که از سنگینی بار بنالند، ناله نمایی و می بینم لشگریانت با ناشکیبایی از ضربتهای دمادم و بلاهای سخت و برخاک افتادنِ در پی هم، مرا به کتاب خدا بخوانند حالی که کافرند و در انکار، و یا بیعت کرده اند و از بیعت دست بردار.[504]

از نامة آن حضرت است به عثمان بن حنیف انصاری که عامل او در بصره بود. به امام خبر رسید که او را به مهمانی مردمی از بصره خوانده اند و او بدانجا رفته:[505]

«اما بعد، پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره تو را بر خوانی خوانده است و تو بدانجا شتافته ای. خوردنیهای نیکو برایت آورده اند و پی در پی کاسه ها نزدت نهاده. گمان نمی کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندشان به جفا رانده است و بی نیازشان خوانده. بنگر کجایی و از آن سفره چه می خایی. آنچه حلال از حرام ندانی بیرون انداز و از آنچه دانی از حلال به دست آمده در کار خود ساز. آگاه باش که هر پیرویی را پیشوایی است که پیِ وی را پوید و از نور دانش او روشنی جوید. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و دو قرصة نان را خوردنی خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و پاکدامنی و درستی ورزیدن که به خدا از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمت های آن ذخیرت ننمودم و بر جامة کهنه ام کهنه ای نیفزودم... و من نفس خود را با پرهیزگاری می پرورانم تا در روزی که پر بیم ترین روزهاست در امان آمدن تواند و بر کرانه های لغزشگاه پایدار مانَد. و اگر خواستمی دانستمی چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافتة ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید و حرص، مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید. چه بُوَد که در حجاز یا یَمامه کسی حسرت گِردة نانی برد یا هرگز شکمی سیر نخورد و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده:درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بُوَد در آرزوی پوست بزغاله.آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرالمؤمنین گویند و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده اند تا خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد... من و رسول خدا(ص) چون دوشاخیم از یک درخت رسته و چون آرنج به بازو پیوسته. به خدا اگر عرب در جنگ من پشت به پشت دهد، روی از آنان برنتابم و اگر فرصت دست دهد به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا زمین را از این شخص از فطرت برگشته و کالبدِ خِرَد سرگشته[506]پاک سازم تا که ریگ از دانه جدا گردد...».

احنف بن قیس نیز می گوید: روزی به هنگام شام بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شدم. به من فرمود:برخیز و با حسن و حسین شام کن، و خود به نماز ایستاد. پس از نماز، کیسه ای چرمین را که با مهر خود سربسته بود خواست و از آن جو آسیاب شده در آورد و باز کیسه را مهر کرد. گفتم ای امیرالمؤمنین، می دانم که این کار از بخل نیست ولی چرا جو را مهر کردی؟ فرمود:بیم دارم که حسن و حسین آن را به روغن بیالایند.عرض کردم ای امیرالمؤمنین، مگر این کار حرام است؟ فرمود:نه، ولی رئیس مسلمانان باید از نظر غذا و مسکن و لباس از همه پائین تر باشد تا روز قیامت بازخواست وی کمتر باشد، و به چیزهایی که آنها قادر به تهیه نیستند ممتاز نشود تا مستمند با دیدن آنها از خداوند متعال خشنود باشد و ثروتمند بر سپاس و تواضعش افزوده گردد.امیرالمؤمنین(ع) روزها به کار حکومت و قضا مشغول بود و شب ها در محله های کوفه می گشت تا اگر مسکین بی پناهی را دید از او دستگیری نماید. در پایان شب نیز به عبادت مشغول می گشت. دیده شده بود که از غایت خستگی دست بر دیوار گرفته، راهی عبادتگاه می شد. و چون به او می گفتند: با این همه زحمت و مشغولیت، حداقل شبها را استراحت فرمایید، می فرمود:«اگر در روز استراحت کنم، رعیتم را ضایع کرده ام و اگر در شب استراحت کنم، خودم را».

از خطبه های آن حضرت است:[507]«سپاس خدایی را که برتر است به قدرت، و نزدیک است از جهت عطا و نعمت؛ بخشندة غنیمتِ فزون از حاجت، و زدایندة هر بلا و نکبت. او را سپاس گویم که بخششهای او از روی مهربانی است و نعمتهای او فراگیر و همگانی. بدو ایمان دارم چه، از هر چیز پیش است، و از او راه می جویم که نزدیک است و راهبر و از او یاری می خواهم که تواناست و چیره گر و بر او تکیه می کنم که بسنده است و یاور. و گواهی می دهم که محمد(ص) بنده و فرستادۀ اوست. او را فرستاد برای روان ساختنِ فرمان و بستن راه عذر(بر مردمان) و بیم دادن از کیفر آن جهان.

بندگانِِ خدا، شما را اندرز می دهم به تقوا و پرهیز از نا فرمانی خدا که(در کتاب خود) برای شما مَثَل ها آورد و زمان مرگ یک یکتان را معین کرد. زینتِ لباس برتنتان پوشید و روزی فراخ به شما بخشید. از بیش و کمِ شما آگاه است و پاداش هریک را آماده داشته بر سر راه است. شما را برگزید به دادن نعمتهای فراوان و بخششهای شایان و ترسانیدتان(ازعذاب آن جهان) با حجتهای روشن و رسا در بیان. یکان یکان شما را به شمار آورد و برای هریک زمانی معین کرد، در این جهان که جای محنت است و خانۀ ابتلا و عبرت. شما را در آن می آزمایند و محاسبه می نمایند، چه دنیا، آبشخوری است تیره و تار، و به آب در آمدنگاه آن گِلزار. برون سوی آن فریبنده، درون سوی آن کُشنده. فریبکاری است زودگذار، سایه ای است نا پایدار، تکیه گاهی است نا استوار.(روی خوش نماید)تا آن که از وی گریزان است بدو انس گیرد و آن که ناشناسای اوست آرامش پذیرد. ناگاه به چهار دست و پای برخیزد و ریسمانها در آویزد. آماج تیرهای(قضایش) سازد و رشته های مرگ بر گلویش اندازد. کشان کشانش براند تا به خوابگاه تنگش رساند، که منزلگاهی است پربیم، برای دیدن پاداشِِ کردار از بهشتِ نعیم و یا کیفری از عذاب جحیم. چنین بوده است(رسم دوران)، پسینیان از پیِ پیشینیان روان؛ نه مرگ دست بردار از تباه کردن آنان و نه ماندگان از نافرمانی روگردان. آیندگان پا بر جای پای رفتگان نهند و هر گروه چون رمه بگذرند تا آنگاه که جهان سرآید و بانگ نیستی برآید. رشتۀ کارها گسسته گردد و بنای روزگار در هم شکسته، و رستاخیز در رسد، و آنان را از شکاف گورها و لانۀ پرندگان و کنام درندگان(ودرون مغاک) و افکندن جای هلاک بیرون آرد. شتابان، فرمان او را نیوشا، در رفتن به بازگشتگاه او کوشا. خاموش و دسته دسته بر پا و خدا به دیدۀ قدرت بر همه بینا، و آنان بانگ خواننده را شنوا. لباس فروتنی بر بدن، طوق بندگی و خواری بر گردن، چاره ای پیش پا ندیده، رشتۀ امید بریده، دلها از اندوه لرزان، بانگها فرو داشته، آهسته سخن گویان، عرق از سر و روی برگردن ریزان، پربیم و به خود لرزان، که به آوایی درشت آنان را به حساب می خوانند، تا جزای هریک را بدو رسانند، و تلخی کیفر یا شیرینی پاداش را به وی چشانند. بندگانی هستند به قدرتِ حق آفریده، نا به دلخواه پروریده، چون مرگشان در رسد، جانهایشان گرفته است، تن هاشان در دل خاک خفته تا پوسیده گردند و خُرده استخوان. سپس از گور برانگیخته شوند یکان یکان، جزای خویش را وامدار، حسابشان جدا کرده و آشکار، كه: در این دنیا بدانها فرصت دادند تا از گمراهی برهند و راه را بدانها نمودند تا بیراهه نروند. از زندگانی بهره گرفتند چندان که تحصیلِ رضای خدا را شاید، و آن مایه از خرد یافتند که گَردِ شبهت را زداید. آنان را رها کردند تا ریاضت کشند، مانند اسبانِ مسابقت و بر یکدیگر پیشی جویند در اندیشیدن و جُستن نورِ معرفت، در فرصتی کوتاه که دارند، و مهلتی از عمر که با ناآرامی به سر آرند. وه که چه مثالهای به جا و اندرزهای رسا. اگر در دلهای پاک نشیند، و در گوشهای شنوا جای گزیند؛ و اندیشه های مصمّم یابد، و خِرَد های با تدبیر آن را برتابد. پس، از خدا همچون کسی بترسید که شنید و فروتنی کرد، گناه ورزید و اعتراف آورد، ترسید و به کار پرداخت. پرهیز نمود و پیش تاخت. یقین کرد و نیکی ورزید. پندش دادند و به گوش جان خرید. ترساندندش، و نافرمانی نکرد. دعوت را پذیرفت، و به خدا رو آورد. بازگشت و توبه کرد. پی راهنما افتاد و بر نهادِ او کار ساخت.(شریعت را) بدو نشان دادند، آن را دید و شناخت. پس خواهان، بشتافت و گریزان، رهایی یافت. سودِ طاعت را ذخیره ساخت و درون از آلایش بپرداخت. بازگشتگاهِ آن جهان را آباد کرد. و برای روز کوچ، و راهی که در پیش دارد، و نیازی که او را افتد، و جایی که در آن درویش مانَد، توشه فراهم آورد؛ و فرستاد آن را پیشاپیش، برای اقامتگاه خویش. پس، بندگان خدا، تقوا و رضای حقّ را بجویید و راهی را که برای آن آفریده شده اید بپویید. و از آنچه شما را ترسانده است چنان که باید بترسید. تا آنچه را برای شما آماده ساخته سزاوار باشید و انجام وعدۀ او را خواستار و از بیم رستاخیز برکنار».

از این خطبه است:«...و برای هر یک از شما بهری از زندگی انگاشت، و پایان آن را پنهان داشت. و برای عبرتِ شما آثار پیشینیان رابه جا گذاشت؛ از آنچه بهره شان بود و خوردند، و از لذّتی که در فراخنای پیش از مرگ بردند. و مرگی که شتابان در رسید و رشته های آرزوشان را برید. و اجل ها كه ناگاه بتاخت و بَر و بَرگشان را بر انداخت. به هنگام تندرستی كاری نكردند چنان که شاید، و در بهارِِ جوانی عبرت نگرفتند، آن سان که باید. آن که در شادابی جوانی است، چه انتظار می برد جز شکستِ پیری را که نزد وی رخت گشاید؟ و آن که در چاربالش تندرستی است، جز بیماریها را که بر سر او آید؟ و آن کس که لختی در این جهان به سر می برد، جز مرگ را که از در آید؟زمان رفتن نزدیک گردیده، دلها از اضطراب تپیده و سوزش درد را مزیده. و شربت غصه را جرعه جرعه چشیده. برای یاری خود فریاد خواهان، از فرزندان و نوادگان و خویشان و عزیزان و همتایان و همسالان. آیا خویشان، مرگ را از او باز راندند؟ یانوحه گران وی را سودی رساندند؟حالی که در کویِ مردگان بازداشته است و در خوابگاهِ تنگ، تنها هشته. خزندگان پوستش پاره کرده و خورده. خشت و خاکِ گور شادابی را از تن او سترده. گردبادها بر آثار او خاک افشانده و گذشت روزگار نشانه های او را پوشانده. کالبدهایی که آکنده از گوشت بود، نزار گردید و استخوانها از پسِ سختی پوسید. و جان ها در گروِ سنگینی بارِ گناه، درستیِ خبرهای غیبی را به یقین دیده و آگاه، نه کاری نیک افزون از آنچه کرده اند توانند و نه راهی برای پوزش از لغزشهایی که داشته اند دانند.مگر شما(که زنده اید) پسران یا پدران یا برادران و یا خویشان(آن رفتگان) نِه اید که پا بر جای پای آنان می گذارید و بر کاری که کردند سوارید، و راهی را که رفتند می سپارید؟ دلها سخت گردیده و نصیب خویش نبرده. راهِ رستگاری خود به دست فراموشی سپرده، توسن عمل را در راهی که نباید رانده. چنان که گویی احکام خدا جز برای اینهاست و رستگاری در به دست آوردن دنیاست. و بدانید که گذرِِ شما بر صراط است که جایگاههای لغزیدن است و بیم های این لغزش را داشتن و پیاپی ترسیدن. پس از خدا چون خردمندی بترسیدکه دلِ خود را از جز تفکّر پرداخته و بیم، تن وی را ناتوان ساخته، و شب زنده داری خوابِ اندک را از سر او برده و به امید ثواب، گرمی روز را با تشنگی گذرانده. پارسایی، شهوت را در دل او میرانده، و یاد خداش بر زبان و به هنگام(ازنافرمانی او) ترسان. از راههایی که به چپ و راست رود به یک سو شده و راهِ روشن را پیش گرفته. و آن راه را که به سر منزل مقصود رسد مقصدِ خویش گرفته، (و زیورهای دنیای) فریبنده و گمراه کننده او را از آن راه به دیگر سو نرانده و کارهای آمیخته و در هم بر وی پوشیده نمانده. از دریافتِ مژده شادان و دلفروز در خوشترین خوابِ ایمن ترین روز. از گذرگاهِ این جهان گذشت با نیک نامی و توشۀ آن جهان را از پیش روانه داشت با نکو فرجامی. از بیم پیشدستی کرد و در فرصتی که داشت شتافت و خواست آنچه باید و از آنچه نباید ترسان رخ بتافت. امروز نگاهبان فردای خویش بود و طومار کارهای کرده در پیش، که: بهشت، پاداش و بهره را کفایت است و کیفر و پادافراه را رسیدنِ دوزخ غایت، و بس که انتقام گیرنده و یاور خدای سبحان بود و حجّت آور و خصومتگر کتابِ خدا؛ قرآن. شما را اندرز می دهم تا از خدا بترسید که با بیم هایی که داده جای عذری نگذارده و با راهی که پیش پا نهاده حجّت بربندگان گمارده؛ و شما را از دشمنی ترساند که پنهانی در سینه ها راه گشاید[508]و رازگویان در گوشها دمد و سخن سراید تا آدمی را گمراه کند و تباه سازد و وعده دهد و به دام هوسش در اندازد. زشتی گناهان را در دیدۀ او بیاراید و گناهان بزرگ را خُرد و آسان نماید، چندان که وی را بفریفت و راه چاره را به روی او بست و به گروگانی گذارد که از آن نتواند رَست. ناگاه آنچه را آراسته بود ناشناخته انگاشت، و آن را که خوار مایه شمرده بود بزرگ پنداشت، و از ارتکاب آنچه ایمنش دانسته بود، برحذر داشت».

و از این خطبه است در صفت آفرینش انسان:«(با شما سخن گویم از این انسان) که در تاریکجای زهدانش بیافرید و در پرده های تیره اش در پیچید. نطفه ای بود جهنده، سپس خونی شد لخته و ناتمام، و بچه ای در شکم مام، و شیرخواره ای از پستان، و کودکی(در خور دبستان)، و نوجوانی رسیده. سپس او را دلی داد فراگیر، و زبانی در خورد تعبیر، و دیده ای نگرنده و بصیر تا دریابد و پند پذیرد و باز ایستد و راه نافرمانی پیش نگیرد. چندان که جوانی شد راست اندام، تندرست و به قامت تمام. گردن کشانه(از راه حقّ) دوری گزید و بیهُشانه این سو و آن سو دوید. از چاهسار آرزو نوشا، و در پی دنیا کوشا. سرمستِ لذّت و شادمانی، از عنفوان و نشاط جوانی. نه اندیشۀ رسیدن مصیبتش در سر، و نه از خدا و تقوایش خبر، تا آن که در این آزمایش، فریب خورده مُرد و روزگاری کوتاه را در خطا به سر برد. نه عوضی به دست آورد و نه واجبی را که بر عهده داشت ادا کرد.در واپسین دورۀ جوانی و آخرین منزلهای کامرانی، دردِ مرگ او را فرو گرفت، چندان که روز را با حیرانی به سر می برد و شب را با بیداری و نگرانی. هر روز به سختی درد می کشید و هر شب رنج و بیماری به سر وقتش می رسید. حالی که گِردش برادری بود به جان برابر، و پدری مهربان و نصیحتگر؛ و مادری از ناشکیبایی فریاد کنان و از ناآرامی بر سینه زنان. و او در بیهوشی و غفلت، و در سختی و مصیبت، و ناله ای زار، و نفسی افتاده به شمار، و جان کندنی طاقت زا و دشوار. سپس او را خاموش درون کفن هایش گذارند و گردن نهاده و رام از زمینش بر گیرند و بر پاره چوبهایش بردارند. پیکری کوفته و رنجدیده، لاغر از بیماری که کشیده. فرزند و نواده و برادران همگان تابوتش را بردارند و به خانۀ غربتش رسانند. آنجا که دیگر هیچ کس او را نبیند(وتنها خود در آن خانه نشیند) تا چون مشایعت کنندگان بازگردیدند و مصیبت زدگان واپس گراییدند، او را در گودالش نشانند، زمزمه کنان؛ حیرت زده از پرسشِِ(فرشتگان) و خطا کردن در امتحان. و دشوارتر چیز آنجا، بلای فرود آمدن است در گرمیِ جهنّم و بریان شدن در آتشی که زبانه زند[509]پیِ هم. تیز گشتنِ بانگ آن هر دم. نه لختی آسوده بودن و نه راحتی تا بدان رنج را زدودن. نه نیرویی بازدارنده تا در امان ماند، و نه مرگی تا او را از بلا برهاند، و نه خوابی سبک تا آرامشی رساند. سختیهای مردن از پیِ هم، عذابها هر ساعت و هر دم، به خدا پناه بریم(از این غم).

بندگان خدا، کجایند آنان که سالیان دراز ماندند و در خوشی به سر بردند؟ تعلیمشان دادند و به خاطر سپردند. و مهلتشان بخشیدند و در بیهوده کاری گذراندند. بی گزند بودند و فراموش کردند(تا گاهی که مردند). مهلتی یافتند دراز و بخششی گرفتند نیکو و به ساز. از عذاب دردناکشان ترساندند و نویدِ پاداش بزرگ به گوششان خواندند. از گناهانی که به تباهی کشاند بپرهیزید و از زشتی ها که خشم خدا را برانگیزاند بگریزید. خداوندانِ دیده های بینا و گوشهای شنوا و تندرستی و کالا. آیا گریزگاهی هست؟ یا رهایی؟ یا جای امنی؟ یا پناه جایی؟ یا گریزی؟ یا توانی راهی به دنیا گشایی؟ یا نه چنین است؟ پس کی باز می گردید؟ و به کجا می روید؟ و فریفتۀ چه هستید؟ حالی که بهرۀ هر یک از شما از زمین پر طول و عرض، همان اندازه است که با گونۀ خاک آلود بر آن خفته است. هم اکنون بندگان خدا، که طنابِ مرگ بر گلو سخت نیست، روان آزاد است، و وقتِ ارشاد باقی است، تن ها در آسایش است و هنگامِ گِرد آمدن(وکوشش)، و اندک زمانی دارید از ماندن، و مجالی برای اراده کردن، و فرصت برای توبت، و فراخی برای عرض حاجت،(بکوشید) پیش از تنگی و در سختی به سربردن و بیم داشتن و مردن، و پیش از درآمدنِ غایبی[510]که منتظر رسیدن آنید، و گرفتار شدن به خشم خدای بزرگ و توانا، که گریختن از آن نتوانید».

*در خبر است که چون امیرالمؤمنین(ع) این خطبه راخواند، تن ها از شنیدن آن لرزید، و دیده ها باران اشک بارید و دلها از بیم بتپید، و بعضی آن را خطبۀ غرّا نامیده اند. مطالعۀ کامل و مکرّر نهج البلاغه را به خوانندگان گرامی توصیه می نماییم. گفتنی است که نامۀ 53 نهج البلاغه یا «عهدنامۀ مالک اشتر» در سازمان ملل متحد(سال 2003) ترجمه شده و به عنوان «منشور نمونۀ مدیریت و کشورداری» معرفی گردید. اندیشمندان و بزرگان سیاست از 94 کشور جهان گرد آمدند و پس از دو سال تبادل افکار «منشور ملل متحد» را تهیه کردند. دستورالعمل امیرالمؤمنین(ع)به مالک اشتر، به اقرار بسیاری از بزرگان معاصر جهان بر منشور سازمان ملل برتری دارد.

از شاهکارهای ادبی حضرت علی(ع)؛ خطبه بدون الف  

 کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که: روزی جمعی از اصحاب پیغمبر(ص) بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که در آن الف نباشد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) که در آن مجلس حضور داشتند، بدون تأمّل و بِالبداهه خطبه ای فرمودند که عقلها در آن حیران ماند، و نام آن را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت شگفت آور است. آن حضرت فرمودند:

 «حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم».

 ترجمه: «ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش پیشی گرفته است. سخن او تمامیّت یافته، خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.

ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که از بستگان و فرزندانش غافل می سازد(قیامت).

 از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتاشناسی فردی مؤمن و استوار. و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه در آفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. آگاهی یافت و پوشیده داشت، و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و  تشکّر نمود. فرمانروایی کرد و عدالت گسترد، و برتر از شائبۀ هر نقص و عیبی است و عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست، و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرتش پادشاه و به برتری شأنش پاک است، و به علوّ مقامش خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رئوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او بر آید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. دور است و نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند اجابت می کند، و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار .

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را- در بهترین برهه و در دوران گسیختگی(وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار  پیامبری خود را به وسیلۀ او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید. نسبت به هر مؤمنی رئوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریم از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوۀ پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت با

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:گزیده سخنان امیرالمؤمنین(ع),
ارسال توسط تبيان فا